تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

دیگه برام مهم نیستی!!

 

 

 

 

 گیرم بازم بیایی...از عاشقی بخونی 

گیرم تادنیا دنیاست...بخوای پیشم بمونی 

روز غمم نبودی...خوشیت با دیگرون بود

منو به کی فروختی...اون ازما بهترون بود 

میای بیا غریبه...حیف دیگه خیلی دیره 

حالا که خاطراتت...یکی یکی میمیره 

کی گفته بود که تنهام...وقتی تورو ندارم 

بازم میگم بدونی...منم خدایی دارم

عاشقی...!!!!!!!!!!!!!!!!!

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند 

همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند 

عشق را همه از دور کمر می سنجند 

دیده ها را به مقیاس نظر می سنجند 

دیو هستند ولی مثل پری می پوشند 

گرگ هایی که لباس پدری می پوشند 

خوب طبیعی است که یکروزه به پایان برسد 

عشق  هایی که سر  پیچ  خیابان  برسد

دردعاشقی

 

 

 

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد...

ادامه مطلب ...