تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

........!!!!!؟؟؟؟؟!!!!

Pix2Pix2Pix.blogspot.com عکس ها و تصاویر متحرک جالب, عکس های عاشقانه,  Farspics.blogspot.com 

 

 

 

 

 

دلسرد

قصه ام دیگر زنگارگرفت

بانفس های شبم پیوندی است

پرتوی لغزداگربر لب او

گویدم دل هوس لبخندی است

خیره چشمانش با من گوید

کوچراغی که فروزد دل ما

هرکه افسردبه جان بامن گفت

آتشی کوکه بسوزد دل ما

خشت می افتد ازاین دیوار

رنج بیهوده نگهبانش برد

دست باید نرود سوی کلنگ

سیل اگرآمد آسانش برد

بادنمناک زمان می گذرد

رنگ می ریزد از پیکرما

خانه نقش فساد است به سقف

سرنگون خواهد شد بر سر ما

گاه می لرزد باروی سکوت

غول ها سربه زمین می سایند

پای در پیش مبادا بنهید

چشم ها در ره شب می پایند

تکیه گاهم اگرامشب لرزید

بایدم دست به دیوار گرفت

بانفس های شبم پیوندی است

قصه ام دیگر زنگار گرفت 

 

 

سهراب سپهری

آمد زمستان...

 

  

 

دگر باره زمستان شد، سرما باز آمد 

برهنه درختان را باز وقت خواب آمد 

حریر موی آسمان بر تن زمین نشست 

زمستان با نرم پیرهن سپید بمیان آمد 

سرها به گریبان، تن ها سرد، سوزنده هوا 

رقصنده دختر ِشعله ی آتش بمیدان آمد 

تیغ تیز انجماد پوسته دلهای گرم شکاند 

جان آدمی ز درد سوز سرما، به فغان آمد 

قلیان آتش امید اما، زنده در دل عاشقان 

تا دگر فصلی بگویند، که باز بهار آمد 

صد جام شوکرانم گر دهد این زمستان  

بر خیزم و پای کوبم که دگر بار بهار آید 

چرخ گردون فلک تابد بیتاب، یار هوشیار 

بهار دلبر ،جام می به دو دست و مست می آید

 

سراب

سلام دوستان عزیز من بالاخره از مسافرت ۵۲ روزه ام برگشتم  والان هم یه آپ  خوشکل براتون گذاشتم که بخونید.  

 

  

 

 

آفتاب است و بیابان چه فراخ!نیست درآن نه گیاه و نه درخت 

 

غیر آوای غرابان دیگر 

 

بسته هربانگی از این وادی رخت 

 

درپس پرده ای از گرد و غبار 

 

نقطه ای لرزد از دور سیاه: 

 

چشم اگر پیش رود ؛ می بیند 

 

آدمی هست که می پوید راه 

 

تنش از خستگی افتاد ز کار 

 

بر سر و رویش بنشسته غبار 

 

شده از تشنگی اش خشک گلو 

 

پای عریانش مجروح ز خار 

 

هرقدم پیش رود؛پای افق 

 

چشم او بیند دریایی آب  

 

اندکی راه چو می پیماید 

 

می کند فکر که می بیند خواب!!!! 

  

 

سهراب سپهری