تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

عشقی که خاکستر شد....

 

 

 

وقتی پیاده راه تاریکی را که فقط صدای خش خش برگهای پاییزی همدم لحظه  

 

های من می شود از سر میگیرم؛به تو می اندیشم!! به تو ای گوهر ناب هستی  

که حتی ثانیه ای به یاد من نیستی! وبه یاد می آرم روزهای جوانی را که چه  

 

 خوش بایاد بی کران تو سپری کردم و تو حتی نیم نگاهی به تن سرد من  

 

نینداختی.آری عشق زیباست و من دوست دارم این زیبایی را هرچند کسی به  

 

من نمی اندیشد؛ولی وقتی باد گلهای اقاقی را می رقصاند و باران تن خشک  

 

زمین را می نوازد من به یاد تو آرام چشمهایم را می بندم وبه زیر باران حرم  

 

نفسهای تورا بر سینه ام احساس میکنم.امشب آسمان رنگ به رخسار ندارد  

 

گویی دلش به حال من سوخته و یکریز می بارد ولی از تو هیچ خبری نیست حتی  ...... 

 

دلنوشته ها من 

فریده

دیگه برام مهم نیستی!!

 

 

 

 

 گیرم بازم بیایی...از عاشقی بخونی 

گیرم تادنیا دنیاست...بخوای پیشم بمونی 

روز غمم نبودی...خوشیت با دیگرون بود

منو به کی فروختی...اون ازما بهترون بود 

میای بیا غریبه...حیف دیگه خیلی دیره 

حالا که خاطراتت...یکی یکی میمیره 

کی گفته بود که تنهام...وقتی تورو ندارم 

بازم میگم بدونی...منم خدایی دارم

چه بی گناه .......!!!!!!!!

تو به من خندیدی... ونمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم؛باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید؛غضب آلود به من کرد نگاه؛سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز؛سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟