تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

آمد زمستان...

 

  

 

دگر باره زمستان شد، سرما باز آمد 

برهنه درختان را باز وقت خواب آمد 

حریر موی آسمان بر تن زمین نشست 

زمستان با نرم پیرهن سپید بمیان آمد 

سرها به گریبان، تن ها سرد، سوزنده هوا 

رقصنده دختر ِشعله ی آتش بمیدان آمد 

تیغ تیز انجماد پوسته دلهای گرم شکاند 

جان آدمی ز درد سوز سرما، به فغان آمد 

قلیان آتش امید اما، زنده در دل عاشقان 

تا دگر فصلی بگویند، که باز بهار آمد 

صد جام شوکرانم گر دهد این زمستان  

بر خیزم و پای کوبم که دگر بار بهار آید 

چرخ گردون فلک تابد بیتاب، یار هوشیار 

بهار دلبر ،جام می به دو دست و مست می آید