تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

تنها عشق

سوختن قصه شمع است ولی‌ قسمت ماست شاید این قصه تنهایی‌ ما کار خداست آنقدر سوختم با همه بی‌ تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری

داستان آنورکی

شب بود و خورشید به روشنی می درخشید پیرمرد جوان تک و تنها همراه خوانواده اش در سکوت گوش خراش شب قدم زنان ایستاده بود در همین هنگام نیم ساعت بعد یک نفر به آرامی دره گوشش فریاد زد مرد حسابی تک و تنها با این همه آدم وسط این بیابان پر از درخت چکار می کنی؟ پیرمرد که ترسیده بود با شجاعت پا به فرار گذاشت

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ب.ظ http://rozegare-eshgh.blogsky.com

ای شیطون! داستان خودت بود؟

امین چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.rojerap.tk/

سلام مرسی که بهم سر زدی
اگه مایلی ما رو به اسم || رژ رپ || لینک کن و خبر بده منم لینکت کنم

سلام.خواهش می کنم.
حتما این کارو می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد